این من هستم: زندگی اجتماعی. روزهای تاریک: کتی پرایس بخشی ویرانگر از خاطرات جدید را فاش می کند


حتی بعد از این همه سال هنوز کک و مک های قرمزش را به یاد دارم. من می توانم آنها را به وضوح مانند روز ببینم، شدت آنها در چهره او پخش می شود.

حدس می‌زنم چیزی به من داد تا روی آن تمرکز کنم.

وقتی چشمانم را می بندم، می توانم سر طاسش را با تارهای موهای قرمز ببینم. او یک غریبه کاملاً غریب بود که 39 سال پیش بیش از چند دقیقه در زندگی من نبود و با این حال من او را چنان زنده می بینم که انگار دیروز است.

و این به این دلیل است که این مرد، این هیولا، در هفت سالگی به من تجاوز کرد. سم

بعد به یک آپارتمان در دوردست اشاره کرد. “من به آنجا برمی گردم و برایت یک پوند و یک بستنی می آورم.”

وقتی این را می نویسم صدای او در ذهن من است. من با مادرم و تعدادی از دوستانم به پارک رفتم و بوته ای بود که بخشی از بریدگی را تشکیل می داد تا به آنجا برسم – مسیری که من بارها طی کرده بودم.

اواسط بعد از ظهر بود و پارک نزدیک خانه ما در هوو، ساسکس شرقی، مملو از خنده‌های کودکانه و صدای بازی بود، اما من یک دنیا در کابوس استثمار جنسی بودم.

از همان لحظه احساس کردم که مردها همیشه به من نگاه می کنند.

حدس می زنم معصومیت جوانی ات با تو در حال فروپاشی است.

دیدگاهتان را بنویسید